من بالاخره یاد می‌گیرم که چگونه رد رمانتیک را دوباره قالب‌بندی کنم

مدتی است که می‌دانم با نیاز به تأیید مرد مشکل دارم، اما این گفتگو آن را متبلور کرد. من می خواهم آن را مرتب کنم زیرا بیشتر و بیشتر متوجه می شوم که چگونه بر احساس خودم تأثیر می گذارد.

من تقریبا خیلی خجالت می کشم که بگویم به چه کسی فکر می کردم. ذهن من به سمت مردی در یک بار رفت… نه مرد خاصی، فقط آ مرد.

من روبروی همشهری ام لوتی دراز کشیده ام. موهایش را دور یک اتوی فلامینگو صورتی می پیچد و آن را نگه می دارد تا بخار از فلز بلند شود. “اما، می دانم که هستم داغ“او می گوید. “در حالی که وقتی برای اولین بار با مردم ملاقات می کنم، نگران می شوم که خسته کننده باشم.”

«صبر کن، کی هست او؟” از دوستم می پرسم، متوجه شدم که آنها به تازگی عامل دیگری را به معضلی وارد کرده اند که من حتی به آن فکر نکرده بودم: اینکه هر کسی که تصور می کنید قضاوت فوری در مورد شما می کند احتمالاً از آن دسته افرادی است که تمایل دارید از او تأییدیه بگیرید. معلوم شد دوست من به زنی فکر می کند که ما می شناسیم، زنی که زیباتر است، بله، اما در عین حال شوخ تر از یک زن جانشینی نویسنده و با جذابیت یک خودشیفته بدون اختلال شخصیت.

نمی‌دانم چگونه به این موضوع رسیده‌ایم، اما در حال بحث هستیم که آیا ترجیح می‌دهیم کسی فکر کند ما زشت هستیم یا کسل‌کننده. برخلاف لوتی، من مطمئن هستم که جالب و بامزه هستم، بنابراین، اگر کسی قادر به دیدن آن نبود، فکر می‌کردم که احمق است. وقتی صحبت از تصویر من می شود، کمتر احساس اطمینان می کنم.

در طول هفته مدام این معضل را مطرح می‌کنم – حدس می‌زنم زیرا به نظر می‌رسد در مورد آنچه که یک شخص مهم می‌داند، چیزهای زیادی می‌گوید. یکی از دوستانش می گوید: «قطعا ترجیح می دهند فکر کنند من زشت هستم. فکر می‌کند که او مرا تماشا می‌کند و فکر می‌کند، “برو سر اصل مطلب، می‌خواهی؟” باعث می شود که بمیرم.»

روز دیگر، در یک مهمانی خانگی، مردی که دوستش داشتم چندان به من علاقه نداشت. احتمالاً به نظر می رسید که فقط با دوستانم می رقصیدم، اما واقعاً سعی می کردم توجه بچه ها را به خود جلب کنم زیرا می دانستم که این باعث می شود حالم بهتر شود. سپس آن چیز آزاردهنده ای را داشتم که یک طرف مغزم با طرف دیگر صحبت می کند: «چرا نمی توانی فقط خوش بگذرانی؟ دیگر عجیب نباش!» – و بعد آنقدر مشروب خوردم که دیگر نمی توانستم فکر خودم را بشنوم، تا اینکه سرم مثل پشم پنبه مبهم و گرم شد.



منبع