پرستار کودک من نورین اکریلیک های بلندی به رنگ صورتی مات می پوشید که برای خود پنج ساله ام مظهر زیبایی بود. دوست داشتم دستانش را تماشا کنم که وقتی با دوست پسرش جین چت می کرد، پنیر کبابی، موس عطر هندوانه شانه شده با انگشت را از میان چتری هایش سرخ می کرد، یا سیم تلفن را می پیچاند. حتی وقتی یکی شکست و او مجبور شد آن را با چسب در جای خود نگه دارد، من در بزرگسالی غیرممکن غمگین شدم. je ne sais quoi از این که زنی با میخ به چکمه باشم، با چسباندن توت فرنگی به انتهای انگشتانم از او تقلید کنم یا با بتونه احمقانه قرمز مال خودم را بسازم.
در ضمن مادرم و دوستانش قبل از اینکه اسم زیبایی شناسی باشد، دخترانی تمیز بودند. به عنوان هنرمندان دهه 80 مردانه، کت و شلوارهای گشاد Comme des Garcons می پوشیدند و ناخن های خود را به سرعت کوتاه می کردند، تا حدی برای عملی بودن (آنها از قلم مو و دوربین استفاده می کردند، مجسمه می کردند و اجرا می کردند) و همچنین برای اثبات اینکه زنانگی مانع از بازی آنها در لیگ های بزرگ نشد – ننگی که از نظر فرهنگی حداقل وانمود کرده ایم که آن را کنار گذاشته ایم. اما، مثل همیشه، برای بی زحمت به نظر رسیدن نیاز به کار دارد – مادرم هر هفته ناخنهایش را صاف میکرد و با یک لاک شفاف رنگ میکرد، روندی که من مانند شاهین تماشا میکردم، اغلب صورتیها و بنفشها را میگرفت و از او التماس میکردم که آنها را امتحان کند. نزدیکترین چیزی که به او رسید قرمز کلاسیک برای موقعیتهای خاص بود. در همین حال، پولیشهای Wet n Wild را جمعآوری کردم و آنها را روی طاقچهام ردیف کردم، مثل اینکه صاحب افتخار خود رنگین کمان هستم.
در دبیرستان در بروکلین، ناخنهای بلندی که با غروب آفتاب تزئین شده بود یا با آهنگهای سنگین کامیونهای هیولا، فریاد میزدند، احتیاط علیه رنگ زرد را فریاد میزدند، مانند گوشوارههای پلاک اسم و چکمههای تیمبرلند تبدیل به اکسسوری شد. (مانند بسیاری از چیزهای خوب، هنر ناخن از ظاهر هیپ هاپ افرادی مانند لیل کیم و فاکسی براون که شروع به تأثیرگذاری روی همه ما در اوایل سالها کردند و هنوز هم تا به امروز بر روی ما تأثیر میگذارند، انتخاب شد. و آن را با پیرسینگها و جواهرات آماده برای باند فرودگاه تطبیق دهید، و شما چندین دهه روند داشتید.) مادرم اکریلیکها را «بسیار بالغ» میدانست و قانون کاملاً مشخصی وضع میکرد که میتوانم هر رنگ ناخنی را که میخواهم بپوشم، به شرطی که اینطور نباشد. به عنوان بزرگسال خوانده نمیشود – آبیهای کوچک، سبز برقی، اما مطلقاً هیچ قرمز، مرجانی، حتی صورتی. در طول 20 سالگی، من به پیوند دادن ناخنهای روشن با بیان شخصی ادامه دادم و اولین پذیرای سالنهای هنر ناخن مانند دره نیلز نیویورک و پروژههای ونیتی بودم، جایی که با حسادت به تماشای رقصنده بورلسک روی صندلی کنارم میرفتم. نوک های بلند با یاقوت های مصنوعی.
اما وقتی به 30 سالگی رسیدم، ترکیبی از بلوغ، عملی بودن، و خستگی ناشی از افزایش مسئولیت به این معنا بود که نزدیکترین چیزی که من به این نگاه میکردم چند لایه پولیش در یک مناسبت خاص بود – در بقیه زمانها. یک کلیپ سریع بود که آنها شروع به ظاهری ژندهدار، آغشته به آبرنگ و خودکار، ناهموار و استرسزا کردند.
اما وقتی تابستان گذشته اعتصاب نویسندگان آغاز شد، ناگهان زمان زیادی پیش رویم بود، نه جایی برای بودن و نه زمانی برای بودن. آخرین باری که چنین احساسی داشتم مدتها قبل از شروع کارم بود، زمانی که بعدازظهرهای دبیرستان را در داروخانه با آزمایش رنگها روی انگشت شستم میگذراندم یا یک شنبه تنبل در اوایل 20 سالگیام و از تکنسینهای دره درخواست میکردم همه چیز را تکرار کنند. صورت سگ من به لجن تراوش می کند. حتی زمانی که به ژاپن رفتم، مکه هنر ناخن، برای فیلمبرداری یک قسمت از آن بود دختران و من خیلی عجله داشتم که هر انگشتم را تزیین کنم، به سادگی یکی از خالکوبی هایم را دوباره روی انگشتانم ایجاد کردم (اگرچه با جعبه ها و جعبه های پرس به خانه آمدم، از جمله مجموعه ای که فنجان های پودینگ خندان را نشان می داد که روی انگشت شست می رقصند و می رقصند. انگشت سبابه).
و به همین ترتیب تابستان ناخنهای من، هر چه بلندتر، بهتر، با الهام از فیلم زن گربهای زوئه کراویتز، با ویدیوهای اولیه لانا دل ری در زمانی که خود را «نانسی سیناترا گانگستا» نامید، توسط لیل کیم که ناخنهایش را با شیرینیهایش تطبیق میداد، فرا رسید. من شکل ناخن (تابوت؟ چه کسی میدانست) را مطالعه کردم و یک Pinterest راهاندازی کردم، بدون ترتیب خاصی از شورونهای دهه 70، الگوی هارلکین قرون وسطایی، گلهای رنگارنگ، زرق و برق قرمز و کفشهای رکابی مشکی که شبیه مورتیشیا آدامز بود، لذت بردم. . این باعث میشد که هر ایمیلی که ارسال میکردم شبیه یک رویداد باشد و هر کتابی نیاز به یک سلفی دستی (هلفی؟) داشته باشد. صرف نظر از سطح لباس پوشیدن روزانه، بیان جنسیت یا سن شما، هیچ چیز مانند یک میخ نمی تواند هر نکته ای را که به آن اشاره می کنید، احساس کند.