یک مرد ریشو در حالی که یک کیسه ی نارنجی رنگ پر از ده ها لباس بیرونی صادر شده توسط دولت، که بسیاری از آنها تکراری هستند، به من می دهد، می گوید: «زیپ ها می شکند. جایی که ما می رویم، هیچ فروشگاهی، هیچ تحویل آمازون، هیچ راهی برای جایگزین کردن چیزی که شکست می خورد وجود ندارد. اگر خراب شد، باید آن را اصلاح کنیم یا امیدوار باشیم که یک نسخه پشتیبان مناسب به همراه داشته باشیم.
عصر روز بعد، به سمت پل می روم تا حرکت کشتی را تماشا کنم. انتظار دارم کاپیتان زنگ بزند یا بوق بزند یا کسی بطری شامپاین را روی کمان بکوبد. در عوض پیشرانه ها روشن می شوند، چند خط پرتاب می شوند و دیگر ارتباط ما با آمریکای جنوبی وجود ندارد. را پالمر از محل پارک خود بیرون میرود و از طریق تنگه ماژلان به سمت شرق میرود. مدت زیادی آنجا، روی بالهای پل ایستادهام، دستهایی که نردههای فلزی را فشار میدهند و سردی در کف دستم میکوبد. من هیچ ایده ای از هر چیزی که خودم را درگیر آن کرده ام ندارم. در عرشه پشتی بیش از ده نفر جمع شده اند تا کشتی را که بندر را ترک می کند تماشا کنند. با دیدن آنها شکمم می افتد: من و این غریبه ها اکنون با هم به سمت قطب جنوب حرکت می کنیم. ما تمام چیزی هستیم که داریم
قبل از خروج از بندر، با بقیه اعضای اکسپدیشن در یک انبار زرد خردلی جمع میشویم تا ECW یا کیتهای هوای بسیار سرد را دریافت کنیم.
اولین کسی که قطب جنوب را دید، بیش از دویست سال پیش این کار را کرد. در بیشتر مدت زمان کوتاهی بین آن زمان تا امروز، زنان از روی یخ منع شده بودند. در اتاق رختکن تختهدار، من فکر میکردم که آیا دولت امیدوار است، حتی اگر به شکلی جانبی، بدنهای ما زیر «کتهای شناور» نارنجی روشن و پیشبندهای پیویسی که منتشر کردند ناپدید شوند. “یونیفرم های” تک جنسیتی ما قرار بود ما را ایمن نگه دارند، اما از چه چیزی؟
مسنترین زن گروه خم میشود و در گوشم زمزمه میکند: «همه چیز را امتحان کن تا مطمئن شوی که مناسب است.» سپس او در اتاق تعویض عمومی ناپدید می شود، که در واقع فقط چند تکه تخته سه لا است که به هم چسبیده اند. به دنبالش می روم و از کیفم یک شلوار کار کهنه و به رنگ کف برکه بیرون می کشم. به زنان اطرافم می گویم: «هیچ چیز مثل یک جفت کارهارت نیست که به شما یادآوری کند که شما الاغ دارید و اکثر مردان ندارند. تاشا اسنو، هماهنگکننده رسانهها، در نیمه راه است. وقتی او پا به یک شلوار بارانی می گذارد و پیش بندش را بیرون می آورد، من می خندم. به نظر می رسد که دو نفر از او می توانند داخل آن جا شوند.