The Awesome Audacity of Chase Hall

سپس شش ماه در دبی آمدند، بازی های ویدیویی و تماشای فیلم در اتاق هتلشان-شهر خدا، دوستان خوب، روز تمرین، فارست گامپ– قبل از اینکه مادرش آنها را به وگاس برگرداند. هال می گوید: «خاطراتی که من از او دارم، چیزهایی از نوع تلما و لوئیز است، جایی که من و او در یک ماجراجویی هستیم. او سیگار می کشید و التون جان و کارول کینگ، این زن با موهای بلوند کوتاه و بچه سیاه پوست کوچکش را می خواند. هیچ چیز واقعاً معنی نداشت، اما او هر کاری که لازم بود انجام داد تا مطمئن شود سقفی بالای سرم داشته باشم و غذا روی میز باشد.»

در یک صبح در اواخر آوریل، من از هال در ساختمان دهکده شرقی بازدید می کنم که در آن او با لورن رودریگز، طراح که Lorod، یک خط مدرن لباس زنانه را راه اندازی کرد، کار و زندگی می کند. (آنها سه هفته بعد ازدواج خواهند کرد.) آنها در طبقه همکف با یک گریت دین به نام پیزلی زندگی می کنند که در تعدادی از نقاشی های هال دیده شده است. استودیوی بزرگ او در طبقه بالا، با سقف 12 فوتی اش، نمی تواند تمام کارهای هنری او را در خود جای دهد. ده‌ها و ده‌ها نقاشی تمام‌شده در اینجا آویزان شده‌اند، سبک سالن، و در کف پایین، و بسیاری دیگر روی دیوارها چیده شده‌اند. همچنین اشیایی از همه نوع، جدید و قدیمی، که بیشتر آنها را در طول پیاده‌روی‌های روزانه‌اش در اطراف شهر، یا در فروش‌های املاک و بازارهای کثیف جمع‌آوری می‌کند، وجود دارد. جعبه های براق کفش; حدود 75 شماره از پلنگ سیاه، روزنامه رسمی حزب از سال 1967 تا 1980 (او از 16 سالگی شروع به جمع آوری کاغذ کرد و آنها را به موزه هنر متروپولیتن اهدا می کند). یک پیراهن جوکی با حرف سی بر روی آن. انبوهی از کتاب‌ها درباره هنرمندانی مانند جیکوب لارنس، وینسلو هومر، اندرو وایت، جیسون رودز، مایک کلی، دیوید هامونز و کری جیمز مارشال وجود دارد که او آنها را می‌پرستد. او با خنده می گوید: «من یک احتکار کننده کامل هستم. او کم و بیش تمام وقت، هفت روز در هفته، کار می‌کند و از Pellegrino و Perrier که برای ترکیب رنگ‌های Liquitex و Golden Acrylic استفاده می‌کند، می‌نوشد.

آنچه شما را درگیر می کند بهت گفت که نمیاد این است که مقدار زیادی سفید در آن وجود دارد – موها و بینی و پیراهن پسر سفید است و لکه‌های سفید از قهوه‌ای صورت و دست‌هایش دیده می‌شود – اما هیچ رنگ سفیدی وجود ندارد. در عوض، هال از چیزی استفاده می کند که او آن را “رنگ سفید مفهومی” می نامد، که بوم پنبه ای بدون پرایم است. سیاه و قهوه ای اینجا و در تمام نقاشی های او رنگ نیست. آنها لکه ای هستند که از نوشیدنی های هال دانه های قهوه آفریقایی گرفته شده است. او می‌گوید: «من به این ایده سفیدی به عنوان آکنه فکر می‌کنم. “آن نقاط در کار من – این سفیدی است که از چهره سیاه بیرون می آید.” مواد منتخب او – پنبه و قهوه – به عنوان نوعی نور وارد می شوند که به طور یکسان بر حال و گذشته تاریک می تابد.

هال در سال 1993 در سنت پل، مینه سوتا به دنیا آمد. او می‌گوید: «مادر من همیشه یک والدین مجرد بود. او هرگز ازدواج نکرده بود. پدرش حدود یک سال اول و بعد از آن کمتر و کمتر می‌شد. هال دو برادر دارد، یکی بزرگتر و دیگری کوچکتر، اما شخصیت اصلی زندگی او همیشه مادرش بوده است. او به من می گوید: «من و مادرم هنوز بهترین دوستان هستیم. او که فردی نترس، سرکش و مدبر بود، در 15 سالگی مدرسه را رها کرد، یک سال بعد اولین فرزندش را به دنیا آورد و از آن زمان تا کنون راه خودش را رفته است. آنها به دنبال مسیر مشاغل عجیب و غریب و سرمایه گذاری های تجاری او – شیکاگو وقتی هال دو ساله بود – زیاد حرکت کردند. لاس وگاس چند سال بعد، جایی که او نحوه اسنوبرد را از برادر بزرگترش که در آن زمان در آنجا دی جی بود، یاد گرفت. هال که اغلب در مورد ارتباط بین جاز و نقاشی صحبت می‌کند، می‌گوید: «او همچنین چیزهای زیادی درباره موسیقی و هیپ‌هاپ و جاز به من آموخت.

بهت گفت که نمیاد 2021. اکریلیک و قهوه روی بوم پنبه ای، 71 5/8 x 59 7/8 x 1 3/8 اینچ.

عکس: Pierre Le Hors/ با اجازه هنرمند و گالری Eva Presenhuber.

ایستگاه بعدی، لس آنجلس. هال در دبیرستان جدیدش یکی از تنها بچه های سیاه پوست بود. او یک دانش آموز سریع و اسفنجی برای همه نوع دانش بود. او موج سواری و اسکیت بورد را یاد گرفت، چوگان بازی کرد، به راحتی دوست پیدا کرد. او می‌گوید: «من هرگز به دردسر نیفتم. من مدرسه را دوست داشتم زیرا تنها چیز عادی در زندگی من بود. در مدرسه در لاس وگاس، کلاس‌های سرامیک و عکاسی را گذرانده بود، و در لس‌آنجلس عکس‌های زیادی گرفت، اما به جای کلاس‌های هنری، به بحث در مورد تاریخ آمریکا و مسائل جهان گرایش پیدا کرد، که در آنها عالی بود. وقتی 14 ساله بود، شروع به کار در استارباکس کرد و به مدت سه سال در آنجا کار کرد – اینجا جایی بود که او شروع به استفاده از قهوه دم کرده برای ساختن چهره های کارتونی کرد. او همیشه عاشق انیمیشن بود: «زبان کارتون، تصویر و رنگ، تخیل من را وحشی می‌کرد. من VHSهای داشتم شیر شاه و سفید برفی و شمشیر در سنگ، هر چیزی در مورد سفر یک قهرمان.” او از طریق این داستان ها یاد می گرفت و همچنین از خود سؤال می پرسید. “چرا وقتی که واگن او را زیر گرفته است به آن شخصیت کوچک سیاه می خندند و آرتور با چشمان آبی و موهای بلوند شمشیر اکسکالیبور را دارد؟ من می خواهم، صبر کنید. من شبیه آرتور نیستم من شبیه مردی هستم که به او می خندند.»



منبع