سال 2019 است و من ناامید هستم که از مرد پیچیده ای که با آن قرار ملاقات دارم فرار کنم، دو شغلی که دارم شعبده بازی می کنم، آپارتمان جعبه کفشم در شهر نیویورک. من خودم را متقاعد میکنم که باید در آغوش یک زن باشم و دقیقاً میدانم به چه کسی دست بزنم.
عاشقانه ما در نور تابستان صربستان اتفاق می افتد. مجموعه ای از روزهای پربار و لطیف در بلگراد، شهر دخترانه اش، جایی که او یک Airbnb آرام با بالکنی برای ما اجاره می کند که به نظر می رسد رنگ های تابستانی هرگز از درخشیدن آن باز نمی مانند. برای من، بلگراد – هوای مه آلود و پیاده روهای آن مملو از دستفروشان خیابانی – احساس می کنم تا آنجا که هرگز به تجربه سرزمین اجدادی ام، ایران نزدیک شده ام. جایی که به آن تعلق دارم اما هرگز نمی توانم به آن تعلق داشته باشم. من عاشق شهر، نسخه ما از آن، و همچنین عاشق لانا هستم. ما زیر آفتاب درخشان بالکان لاته سرد می نوشیم و در یک غذاخوری عجیب با تم آمریکایی غذای سرخ شده متوسطی می خوریم و شب ها را با هم در رختخواب می گذرانیم، سینه هایمان عرق کرده و می چسبد. در یک غروب گرم و مهتابی، ما در یک رستوران کنار رودخانه نشستهایم، جایی که پشهها روی دستها و پاهایمان مهمانی میکنند، تا زمانی که برادرش از راه میرسد، لاکی استرایکهای زنجیروار سیگار میکشد و ما را چنان بیملاحظه به خانه میبرد که شاید لانا متوجه تابش چشمهای من نشود. با نیاز: که من دوست دارم تمام کارهایی را که او دوست دارد با بدن من انجام دهد، با بدن بلند و عضلانی او انجام دهم.
ایده “فقط” ارسال یک یادداشت صوتی به طور کلی احساسی نیست که من با آن ارتباط برقرار کنم. من خودم را شاید سه درصد به صورت شفاهی به خوبی از طریق صفحه کلید بیان می کنم. من تقریباً خیلی مسلط هستم: از آنجا که می توانم فوراً چندین پاراگراف برای هر کسی در مورد هر چیزی بنویسم، در خطر این است که بیشتر از خودم سرمایه گذاری عاشقانه ای داشته باشم. در درهم تنیدگی های کوتاه مدت متوجه شده ام که آگاهانه در حال سرکوب بریو هستم که با آن به طور انعکاسی به هر شکل نوشتاری نزدیک می شوم. تقریباً یک نقطه ویرگول تایپ میکنم، سپس یک کاما را به هم متصل میکنم تا بفهمم که چه دختر سردی هستم.