هریس دیکنسون درباره فرهنگ تأثیرگذار، واین و بازی در دیوانه‌ترین فیلم پاییز

بنابراین این در مورد توسعه شخصیت یا ایجاد هر نوع پس زمینه نیست. به طور معمول، من چیزهای زیادی برای انجام دادن دارم، جایی که در حال انجام تحقیقات فراوان یا تلاش برای ایجاد پایگاهی برای کسی هستم که بتواند یک شخص را خلق کند. اما در مورد کارل، این وضعیت موقعیتی بود. پیدا کردن او در طول مسیر و باز بودن در برابر سناریوهایی که شخصیت را ایجاد می کند، نه من. و مردم غیرعادی رفتار می کنند، می دانید؟ وقتی بازیگران می‌گویند: «من هرگز آن کار را انجام نمی‌دهم، هرگز این کار را انجام نمی‌دهم»، مثل این است که مردم کارهای وحشتناک و احمقانه‌ای انجام می‌دهند و خارج از شخصیت معمولی رفتار می‌کنند. هیچ راهی برای تعریف کسی وجود ندارد، واقعا. آزادی در آن وجود داشت.

او بسیار منعطف و برای تغییر باز است – او از آن استقبال می کند. او از ما می‌خواهد که صحنه‌ها را برای خودمان بسازیم و زمینه‌های مشترکی با شخصیت‌هایمان پیدا کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به گونه‌ای وارد کنیم که بصری و واقعی باشد. او هرگز در مورد دیالوگ ارزشمند نیست، او فقط می خواهد ضربات درست را بزند. بقیه را در صورت تمایل می توانید جبران کنید.

من کنجکاو هستم که وقتی تمرین ها و فیلمبرداری شروع می شود، او چقدر با فیلمنامه ها انعطاف پذیر است.

شخصی مثل کارل چقدر برای شما بی شخصیت است؟ ورود به او به عنوان یک شخصیت چگونه بود؟

مانند هیچ کس دیگری که تا به حال با او کار نکرده ام، روبن هیچ قانونی برای روایت، ساختار یا شخصیت هایش ندارد. تنها قوانین مربوط به فرآیند، و یافتن چیزی است که او از آن لذت می برد و سرگرم کننده می یابد. به عنوان یک بازیگر، این به معنای رها کردن این ایده از پیش ساخته شده از یک شخصیت است. صحنه ای در فیلمنامه وجود داشت که در آن شخصیت من وارد یک تست خوانی می شود اولیسو روبن ماه‌ها قبل به من گفته بود که ممکن است در مورد آن در صحنه از من بپرسند، بنابراین کتاب را خواندم تا شروع کنم به این موضوع. روز صحنه، من آنجا هستم با اولیس در دست من است، می‌دانم که ممکن است ظاهر شود، و او می‌گوید: «نه، نگیر اولیس در، فقط آن را ترک کنید.”

در طول فیلم چند بار ژانرها تغییر می کند. آیا این موضوع هنگام خواندن فیلمنامه برای شما مشهود بود؟

به خدا امیدوارم مثل کارل نباشم. منظورم این است که مواقعی از او به عنوان یک فرد لذت می‌بردم، چقدر در تصمیم‌گیری آزاد بود و چقدر می‌توانست شل و بی‌نظم باشد. بازی کردنش لذت بخش بود اما از نظر تصمیم گیری ضعیف و حساسیت و منیت… در جزیره [where his character winds up stranded, though, through some cunning self-interest, not having to work hard to survive]، من مجبور بودم از همه چیزهای فیزیکی در صندلی عقب بنشینم زیرا کارل کاری انجام نداد. من دوست دارم خودم را به عنوان یک فرد بسیار عملی و خوب در DIY فکر کنم. من می توانم آتش درست کنم و می توانم ماهی یا هر چیز دیگری. بنابراین برای من سخت بود که نتوانم هیچ کمکی ارائه دهم، زیرا بلافاصله آنجا خواهم بود و سعی می کردم کاری انجام دهم، حتی اگر من مزخرف باشم.



منبع