سلمان رشدی ماهرانه واقعیت تاریخی را با داستان های اسطوره ای در شهر پیروزی می بافد

داستان Bisnaga با سر بریده و آتش شروع می شود.

پامپا کامپانا – تقریباً همیشه با نام کاملش از او یاد می شود، احتمالاً به دلیل احترام، اما به احتمال زیاد به دلیل موسیقایی لذت بخش ترکیب این دو کلمه – امیدوار است پادشاهی ایجاد کند که در آن زنان از همه جهات با مردان برابر باشند. وقتی او زندگی را برای شهروندان تازه ایجاد شده بیسنگا زمزمه می کند، اطمینان می دهد که زنان به اندازه مردان حق دارند آزادانه در خیابان ها پرسه بزنند، درس بخوانند، کار کنند، تجارت کنند و آشکارا عشق خود را به هر کس که می خواهند ابراز کنند. پادشاهی او برای خواننده مدرن یک بهشت ​​فمینیستی است – اما حتی قدرت های الهه قادر مطلق پارواتی نیز با تمایلات طبیعی نوع بشر همخوانی ندارد. طمع و فساد بر مردم غلبه می کند و عدم تحمل مذهبی حکومت را مسموم می کند. در تمثیلی با حجاب نازک برای سیاست دنیای واقعی، تمام زیبایی‌هایی که پامپا کامپانا به زندگی بخشیده از بین می‌رود – اما با این حال، به ما قول داده شده که ثروت مردم دوباره افزایش یابد.



منبع

قرن چهاردهم است و پادشاهی کوتاه مدت کامپیلی توسط سلطان نشین دهلی فتح شد. پادشاه سرنگون شده کامپیلا رایا را سر بریده و سر او را با کاه پر می کنند و برای سرگرمی سلطان به دهلی می فرستند. سپس، بازماندگان پادشاهی سقوط کرده، زنانی که پسران و شوهرانشان در جنگ جان باختند، مرتکب عملی می شوند که سرنوشت هند را تغییر می دهد. سرها را بالا گرفته، به داخل آتش می‌روند، به اتفاق آرا و بدون تزلزل خود را فدای عملی می‌کنند. جوهر، یا خودسوزی دسته جمعی. فقط پامپا کامپانا نه ساله از او باقی مانده است. همانطور که مادرش را می بیند که در برابر او می سوزد، زندگی، آنطور که خودش می داند، به پایان می رسد. با این حال، یک وحشیگری نوپای در ذهن جوان او وجود دارد: او تصمیم می گیرد هرگز آخرین اشتباه مادرش را مرتکب نشود. او جسد خود را صرفاً برای تعقیب مردگان در جهان آخرت قربانی نمی‌کرد. او از مردن جوان امتناع می‌کرد و در عوض، به طور غیرممکن و به‌طور سرکشی پیر می‌شد. شاید همین سرپیچی است که توجه همنام آسمانی او یعنی الهه پامپا یا پارواتی را به خود جلب می کند که در آن لحظه دختر جوان را تصاحب می کند. از آن لحظه به بعد، پامپا کامپانا بخشی از زن، بخشی الهه می شود و چیزی را خلق می کند که در نهایت به عنوان امپراتوری بیسناگا شناخته می شود. به این ترتیب، حماسی سلمان رشدی، بازاندیشی افسانه‌ای از ظهور و سقوط امپراتوری ویجایاناگارا آغاز می‌شود. شهر پیروزی.