ووگ: آیا از همان ابتدا می دانستید که می خواهید با این کتاب به یک فرم ترکیبی برسید؟
مگی میلنر: وقتی کتاب را شروع کردم، واقعاً فقط یک صفحه دوبیتی قافیه بود. این یک صفحه بود، و من فکر می کردم که به نوعی طولانی و کوتاه آن بود. سپس آن را به یکی از دوستان شاعر نشان دادم، او پیشنهاد کرد که شاید بتوانم یکی دو صفحه دیگر اینجا و آنجا اضافه کنم. سپس به این نوع نوشتن وسواس پیدا کردم، حتی ناخواسته با قافیه صحبت میکردم، زیرا این تنها راهی بود که مغزم میتوانست در حین نوشتن جمله بسازد. فقط یه جورایی جا گرفت تنها زمانی که به طول یک کتاب نزدیک می شد، متوجه شدم که در واقع یک قطعه داستانی طولانی است که به نوعی به عنوان رمان در شعر یا نوعی شعر حماسی عمل می کند. بین ژانرها به شیوه ای خاص زندگی می کند که بسیار تصادفی بود، به نظر من در واقع به همین دلیل کار می کند. اگر در آغاز یک فرآیند نوشتن دو ساله با یک برنامه جامع و محدودیتهای رسمی مینشستم، مطلقاً نمیتوانستم آن را دنبال کنم، فقط خودم را میشناختم. اما در عوض انباشت ارگانیک این نوع قطعات وسواسی که میتوانم به صورت عطف به گذشته در یک روایت به هم ببندم، چیزی است که به من اجازه نوشتن داد. نوعی حضور ذهن و نوع خاصی از ثبت وجود دارد که مطمئن نیستم اگر میدانستم 50 مورد از آنها را خواهم نوشت، میتوانستم آن را حفظ کنم.