مادرم در سالهای اولیه من در بانکداری سرمایهگذاری کار میکرد، صنعتی که با ثروت و منیت مردانه تغذیه میشد. من همیشه تحسین می کردم که در طول این مدت، سبک او باقی ماند، و شاید حتی بیشتر، زنانه شد. کفشهای معمولی او از نوع بالههای فراگامو یا پاشنههای پایینتر Via Spiga بود که دارای پاشنه و پلتفرم چوب پنبهای و رویه و بند چرم طلایی رنگ بود (این جفت را مخصوصاً وقتی کسی در خانه نبود امتحان میکردم).
وقتی بزرگ شدم دوست داشتم لباس بپوشم. بیشتر از اینکه لباس بپوشم، تماشای آمادگی مادرم برای مهمانی ها و گردش های مختلف را دوست داشتم. او تمایلی به پوشیدن آخرین مد نداشت و در یافتن معاملات حرفه ای بود. مادرم به این افتخار می کرد که بهترین ظاهرش را دارد. او یک زیبایی طبیعی بود که در جنوب بزرگ شده بود، یک دژخیمان ارتشی که به طور منظم در کلیسا شرکت می کرد – در جنوب پوشیدن «بهترین های یکشنبه» شما، به ویژه در جامعه سیاه پوستان بسیار مهم بود.
من روی لبه وان حمام استاد پدر و مادرم می نشستم و می دیدم که آرایش می کند و قدم به قدم موهایش را مرتب می کند. نگاه میکردم که چتریهایش را بهصورتی مطالعهشده و مختصر حلقه میکرد. خط لب او را بدون ایجاد لکه ای از عیب و نقص بمالید و بدون اینکه حتی یک قطره اشک بریزد با خط چشم سرمه خط چشمانش را بپوشانید. وقتی صورتش تمام میشد و موهایش بکر میشد، وارد کمد لباسش میشد، درست بیرون حمام و لباسش را انتخاب میکرد. او همیشه با کفش هایش شروع می کرد.
از همان دوران کودکی والدینم به من اجازه دادند تا لباسهایم را تا کفشهایم انتخاب کنم. از جفتهای مورد علاقهام میتوان به ون در مدرسه ابتدایی، کانورس در دبیرستان و موکاسین لویی ویتون در دبیرستان (که توسط مادر یکی از دوستانم که برای شرکت کار میکرد به من هدیه داد) بود. کفش ها حداقل در آن زمان قطعاً مردانه یا زنانه بودند. وقتی خودم و هویت جنسیم را پیدا کردم، کفشها مرا راهنمایی میکردند. کمد مادرم محل ورود من بود.
یک بار در شش سالگی به مادرم گفتم که من یک دختر بودم، چیزی که فکر نمیکنم کسی که مرا میشناسد حتی او از آن غافلگیر شود. در واقع مادرم به من گفت که من مرد هستم و نمیتوانم و نمیخواهم تغییر کند. یادم می آید که یک مکالمه یک و تمام شده بود. من شرمنده نبودم، اما می دانستم که علناً به آن اشاره نکنم.