پس تصادفی نیست که باومباخ در نهایت تصمیم گرفت فیلم را در یک سوپرمارکت به پایان برساند. “[It was] معادل بصری نویز سفید،” او در مورد روال آهنگ و رقص فوق واقعی صحنه از طریق انبوه کالاهای مصرفی می گوید. “اما ما بسیاری از احساس “فروشگاه رفتن” را به دلیل اینترنت از دست داده ایم. بنابراین من نیز در مورد سوپرمارکت فکر می کردم که گویی داخل اینترنت هستیم. این راهی بود برای تجسم کاری که ما اغلب روی صفحه نمایش انجام میدهیم – مکانی که همه چیز درست در کنار یکدیگر قرار دارند. همان طور که شما به کالج می روید و هیتلر را دارید [next to] الویس زیرا آنها در یک اتاق آموزش می بینند. ناگهان آنها را با خاک یکسان می کند. آنها به نوعی به معنای یکسان می شوند.»
باومباخ می افزاید: «من به بچه ها مثل یک ایستگاه رادیویی نگاه کردم که برای کل فیلم روشن است. “اگر به آن شماره گیری کنید، آنها همچنان ادامه خواهند داد.” علاوه بر تلویزیون و رادیو، اطراف کودکان با جعبههای غلات، غذاهای یخزده، نوشابههای گازدار و چیپس احاطه شدهاند که همگی نشانههای مصرفگرایی ناخواسته طبقه متوسط هستند. (کارگردان اعتراف می کند: «همه این چیزها بود که من در کودکی انکار می کردم.)
رنگهای روانگردان کل سکانس، بدنهای همگام، و آهنگ تم پرپیچوخم، با حسن نیت از LCD Soundsystem، ویژگی محتوای واقعیت افزوده یا فلش موب یوتیوب را تداعی میکند و پیامهای فیلم را از هر دو حالت متا اضطراب و پوچی ارگیاستیک کاملاً تلسکوپ میکند. با این حال، چیزی از پیوندهای انسانی و صمیمی را نیز نشان میدهد که از آیینهای روزمره و فرهنگ مادی شکل گرفته است، حتی در بیاهمیتترین آنها. به عبارت دیگر، علیرغم کیفرخواستهای تیرهکنندهاش نسبت به دنیای مدرن، اتهامات بامباخ نویز سفید مقداری از رستگاری را حفظ می کند، یا همان چیزی که جک گلدنی به طور منطقی به عنوان ظرفیت انسانی ما برای “غافلگیری” مشاهده می کند – اینکه “ما مدام امید را اختراع می کنیم” – حتی وقتی او در راهروها در جستجوی خامه قهوه بیشتر سرگردان است.