من و شریک زندگیم روز پیش دست در دست هم به آرامی از لندن می گذشتیم که به من برخورد کرد: اوه، خدایا، ما هستیم که زن و شوهر. میدونی که منظورم هست زن و شوهری که تمام پیاده رو را مانند یک جانور چهار دست در بر می گیرند زیرا حتی برای دو ثانیه هم نمی توانند خود را باز کنند. زوجی که به دلایلی همیشه باید دست و پاهایشان را لمس کنند، مثل اینکه در حال تبدیل شدن به یک حصار انسانی هستند. من مطمئن هستم که ما گاهی اوقات، زمانی که منتظر قطار هستیم یا در پارک مطالعه می کنیم، در ملاء عام بیرون می آییم. نمی دانم آیا کسی تا به حال خیال پردازی کرده است که ما را به زمین بزند، آیا کسی احساس سوزش کرده و فکر کرده است: باشه، اما آیا آن واقعا ضروری است؟
با این حال، علیرغم اینکه میدانم بسیاری از مردم PDA را وحشتناک میدانند، من نمیتوانم جلوی آن را بگیرم. من دوست دارم محبت آمیز باشم و – مگر اینکه در منطقه ای کمتر عجیب و غریب باشم – اغلب اطرافم را فراموش می کنم. من همیشه اینطور نبودم وقتی بزرگ شدم، عاشقانه های قابل مشاهده در خانواده من عادی نشد. ما به روش خودمان با هم محبت داشتیم و خیلی از ما شریک داشتیم، اما یک خصوصیت و خودآگاهی در آن وجود داشت. وقتی با خانوادهام تلویزیون تماشا میکنم، دوست پسر یا دوست دخترم را روی مبل نمیچرخانم. من در آشپزخانه یک بوسه معمولی روی گونه آنها نمی کردم.