من و دوستم از ایده این روکش نقره آنقدر مطمئن شدیم که یک هفته بعد نظریه خود را برای دوست دیگری تکرار کردم، دوستی که متقاعد شده بود که مردی که مدام می گفت قرار است او را به موزه تاریخ طبیعی ببرد تا آن را ببیند. اسکلت تی رکس هرگز این کار را انجام نمی دهد. او همان پاسخ را نداشت. “آیا در رابطه با دوستیابی باهوش تر می شویم؟” او پرسید. “یا ما فقط در حال توسعه مسائل اعتماد هستیم؟”
نشستم و دستم را دور لیوان ولرم چرخاندم: «ما غریزههای دوستیابی خود را تقویت میکنیم، و این باعث صرفهجویی در زمان و درد ما میشود. اکنون که میتوانیم این الگوها را شناسایی کنیم، در نهایت زمان زیادی را برای افرادی تلف نمیکنیم که هرگز با آنها کار نمیکنیم.»
“یادت میاد اون پسری که داشتم بهت میگفتم؟” دوستم در حالی که من در حال خوردن چای بودم، پرسید. او ناپدید شد، واضح است.
به طور معمول، در چنین موقعیتهایی، سعی میکنم با گفتن این که دوستم کمی پاسخ میدهد، حالش را بهتر کنم. اما این بار فقط آهی کشیدم و روی مبل دراز کشیدم و به رنگی که در گوشه ای از سقف حباب می زد خیره شدم. سپس به او در مورد مردی که شب قبل ملاقات کردم و شماره مرا خواست و اینکه چطور فکر نمیکردم دوباره همدیگر را ببینیم، به او گفتم زیرا او شوخی میکرد که چگونه داروهای ریزش مو او میل جنسی او را از بین میبرد. دوستم سری تکان داد. او قبلاً اشاره کرده بود که وقتی بچهها بیش از حد اشتراکگذاری میکنند، معمولاً نمیخواهند شما را دوباره ببینند زیرا خجالت میکشند.
منظورش را فهمیدم بدبین بودن می تواند شما را از آسیب های زیادی نجات دهد، اما در دراز مدت، می تواند از اتفاقات خوب برای شما جلوگیری کند – باعث می شود خیلی زود آن را ترک کنید یا شما را مجبور به دیوانه شدن غیر ضروری کند. راستش دلیل بدبینی او نسبت به مرد تی رکس متزلزل بود. او دختری را با موهای قرمز در گوشه استوری اینستاگرامش دیده بود و با توجه به اینکه دوست دختر سابقش یک مو قرمز بود، به این نتیجه رسید که آنها دوباره با هم هستند.