شاید شما فکر می کنید: آیا قبلاً این اتفاق نیفتاده بود؟ ما در این مرحله حداقل چهار سال با هم بودیم. هر دوی ما با احساس شکستگی از جدایی های اخیر وارد رابطه شده بودیم. زنجیرها و تیرهای گداخته شکست و خیانت ما را با شوری عاشقانه به آغوش یکدیگر سوق داد. “الآن نه!” به نظر میرسید که میگفتیم، انتظارات غیرممکن را از یکدیگر و ارتباطمان بالا میبردیم. مهآلودگی عاشقانه آن چند ماه اول به من احساس نوجوانی میداد، احساسات آنقدر بزرگ که به نظر میرسید بر من غلبه میکرد و مطمئناً بر هر نگرانی عملگرایانه یا هر زنگ هشدار دوری غلبه میکرد. همه چیزهای دیگر را غرق کردند. وقتی با همان آزمایش هایی که هر رابطه ای را آزمایش می کند، به زمین آمدیم، هیچ چیز سخت تر از این نبود: فاصله، زندگی ها، سازگاری با سبک زندگی، پول. بنابراین شاید می خواستیم از مین های زمینی، هر گونه کمین اجتناب کنیم، یا شاید هیچ یک از ما نمی توانستیم مدیریت کنیم و توهمات عاشقانه تری از بین رفت. آیا این همان چیزی نیست که استعاره شمشیر شنیتسلر نشان می دهد؟ ما فکر می کردیم یکی هستیم اما در واقع به طرز خشونت آمیزی دو نفر هستیم.
در نهایت، دیگر نمیتوانستم سکوت ناخوشایند، صدای تق تق چنگالهایمان و صدای بلند شدن زمزمههای دیگر غذاخوریها را تحمل کنم. من از او پرسیدم که چرا سوال من برای او اینقدر تکان دهنده بود – بالاخره ما در مورد جنین صحبت می کردیم و او به هر حال طرفدار انتخاب بود. او پاسخ داد که، برای او، این تصمیم سیاسی نیست، بلکه شخصی است. سپس – تقریباً در پرانتز – گفت: “یعنی شما هرگز سقط جنین نکرده اید؟”
شمشیر در تخت، به قول شنیتسلر.
او ندید؟ در آن زمینه، این سوال سنگین و غیرممکن به نظر می رسید. این صحبت بالش نبود، به اشتراک گذاشتن داستان ها، مبادله اعتماد به نفس نبود که ما با هم در مورد تاریخچه های عاشقانه خود می کاوشیم. این کاملا چیز دیگری بود.
“چرا که نه؟”
شما هرگز سقط جنین نکرده اید، اینطور نیست؟ چارچوب سوال، نحو جمله پاسخی را که او انتظار دارد به شما می گوید. و پاسخی را که او تا این لحظه قادر به درک آن نبود، به شما می گوید، که همه چیز را در مورد قضاوت ضمنی او آشکار می کرد. (البته به لغزش ناخوشایندی که او از جنین به جنین به جنین کرده بود اشاره نکنیم.)
یادم نمیاد به جای جواب دادن چی گفتم. فکر می کنم درصدی از تعداد زنانی که سقط جنین کرده اند را کاهش دادم. اما بعد حرفم را قطع کردم چون نمیخواستم مدرکی به او بدهم. چک را خواستم. وقت رفتن بود.