جرمی قبل از صحبت دهانش را پاک می کند: «از پرسیدن سؤال نترسید: آیا این همان نمایشی است که شرکت شما به آن علاقه دارد؟ به دنبال چه پروژههایی هستید؟»
دو سنتم را اضافه می کنم، «یادت باشد، آنها می خواهند ملاقات کنند شما. از اینکه واقعاً خودتان باشید نترسید. من به عنوان ترسناک ترین نسخه از خودم وارد می شوم، با این سوال شروع می کنم که از همه می پرسم “نشان زودیاک شما چیست؟” و اگر آنها فکر می کنند من عجیب و غریب هستم، آنها برای من نیستند. معمولاً آنها آن را دوست دارند!» او با این حرف سرش را تکان می دهد و همه چیز را به خود می گیرد. بخشی از چیزی که من به عنوان مربی ارائه می کنم، خودم هستم. چقدر من تسلیم ناپذیرم: جنوبی، احساساتی، ساکت و سپس با صدای بلند پرشور. این بهترین چیزی است که هر یک از ما، خودمان، سر میز می آوریم.
ما به اتاق نشیمن ویلا منتقل می شویم. من به گروه اعلام میکنم که کارتهای تاروت خود را دارم اگر بخواهند با من برای خواندن یک به یک ملاقات کنند. کسی لیز را برگرداند کلاسیک طعمی از شهر چیپس می خوریم و شراب سفید می نوشیم. شب ها در اقامتگاه بهترین هستند. روز در مورد تمرکز است. نه لزوماً برای آمدن کلمات، بلکه اجازه می دهد خلاقیت به طور طبیعی جریان یابد. شب با هم بازی می کنیم. قبل از شروع بازی مافیا، هم همراهان و هم مربیان به طور یکسان در نقاط مختلف ویلا-کنار آتش، مبل اتاق نشیمن، صندلی های سبز رنگ طبقه پایین- نزد من می آیند. چه به کارت ها اعتماد کنید یا نه، صحبت صمیمانه با کسی خوب است.
ناآگاهانه، آنها سوالات مشابهی را در حین دست زدن به عرشه می پرسند. آینده چه چیزی در انتظار شماست؟ یک سال دیگر کجا خواهم بود؟ ده؟ تاروت یک فالگیر نیست، بلکه یک بازتاب است. به هم می زنم. آنها به من می گویند که چه زمانی باید متوقف شود. کارتها به آنها یادآوری میکنند که ارتباطات پایدار برقرار کردهاند و پشتیبانی دارند. تا زمانی که موفقیت را برای خود تعریف کنند، موفق خواهند بود. من به عنوان مربی چیز دیگری را به آنها پیشنهاد می کنم. این بینش که سندرم خیانتکار به خوبی از بین نمی رود، اما اعتقاد شما به خودتان قوی تر می شود. آن باید. همه ما به این کلمه نیاز داشتیم. من هر جلسه را با یک آغوش محکم به پایان می برم. جرمی صدا میزند: «آیا خواندن انجام شد؟ ما در شرف بازی هستیم!»
کلویی هنوز مطمئن نیست، “اما چگونه می توانم بفهمم که آنها واقعاً آنچه را که من مطرح می کنم دوست دارند؟”
کلویی در طول غذای دسر، توت فرنگی و ماست می پرسد: “از کجا می دانی که آنها در این جلسات از شما چه می خواهند؟”
کلوئه به بشقاب خالیاش نگاه میکند، “من خیلی عصبی میشوم.”
مربی فونا اضطراب او را آرام می کند، «به این فکر نکن که انگار آماده اند نه بگویند. اعتماد به نفس داشته باشید.»