او مانند یک فوتبالیست نیمه حرفه ای به نظر می رسید، تمام گونه ها و درخشش مردان در اوایل 20 سالگی. او مرا از دوستانم دور کرد و به سمت بار رفت و در آنجا یک شات برایم خرید. من را به اطراف بچرخانید تا جایی که احساس کردم سامبوکا بین انگشتانمان چسبیده است. انیسون و نعنا روی لبش وقتی میبوسیدیم. او بعد از آن گفت: «صاف بایست،» و دستانش را روی دو طرف تنه ام گذاشت. “چرا مدام دستت را بیرون می کنی؟”
این داستان مامانم رو خیلی نگران میکنه
تاکسی وجود نداشت، بنابراین ما چهار نفری با من روی زانوی آن مرد روی یک ریکشا سوار شدیم تا فضای بیشتری ایجاد کنیم. از زیر مرزی از کرک صورتی به شهر نگاه کردم، ارتفاعات تیره و خاکستری به جز مربع زرد گهگاهی که مانند نقاشی موندریان در آن سوراخ می شود. آهنگ “مثل باکره” مدونا از طریق بلندگوها پخش شد. اوبرها از کنار ما گذشتند تا دخترانی را که پاهایشان درد میکند از باشگاههایی که دیگر نمیخواستند در آن باشند، بیاورند. انگار شهر مال ماست. بارهای رامن، کلیساهای در حال فروپاشی، آپارتمان های لوکس. برگشتم تا به چشمان براق دوستم که خیس از هیجان خیس شده بود نگاه کنم و در حالی که از تپه ای پایین می رفتیم و می خندیدیم به او چنگ زدم، و سپس دوباره خندیدم، هر بار تقریباً از اینکه چقدر غمگین بود، چگونه از گلویم می شکافد. رعد و برق، مانند زمانی که می آیی و آن ناله های رقص نرم جای خود را به ناله می دهد. اما من آن را پس نگرفتم، فقط اجازه دادم بیشتر از آن بیرون بیاید، می خندد، می خندد، می خندد مانند یک دختر در صحنه فیلم، کسی که در سقف باز یک ماشین در حال حرکت ایستاده است و متن آهنگ مورد علاقه خود را فریاد می زند. یا در شهر دویدن تا به کسی بگویند که دوستش دارند. خطی از «من همیشه این کار را میکنم» از «عزت نفس» به ذهنم خطور کرد: «از تلاش برای داشتن این همه دوست دست بردارید/ از همه بچههایی که دارند نترسید/ از تمام آنچه داشتهاید خجالت نکشید. سرگرم کننده است.”