اکنون که بیش از نیم قرن از دورانی که جان *رولینگ استون* را تأسیس کرد، به راحتی فراموش می شود – و به طور قابل فهمی بیشتر بر انقلاب های جاری فناوری و رسانه های اجتماعی و شاید شیوه های حکومتی دموکراتیک در مقابل اقتدارگرا متمرکز شده است. – اما دنیایی که جان در آن به بلوغ رسید، یک تکفرهنگ بود که در آن نوعی همنوایی حاکم بود که در آن قلمروهای فرهنگ عامه و سیاست تا حد امکان از هم دور بودند. وارد مواد مخدر، اعتراضات اجتماعی، و صحنه نوظهور فولکلور، روانگردان و راک در ساحل غربی شوید، همه اینها در زمانی که جان در آنجا دانشجو بود در اطراف برکلی ادغام شدند.
به طرز عجیبی، داستان غروب خورشید در امپراتوری او حداقل به اندازه داستان طلوع خورشید متقاعد کننده است: در پس زمینه ای از مرگ دوستان و خانواده او (هانتر، رابین ویلیامز، احمد ارتگون، تام ولف، دیوید بووی، و عزیزترین او. و قدیمیترین دوست، مادرش)، مشکلات سلامتی و آسیبهای بیشمار خودش، و ترامپ – نقطه مقابل همه چیز او و او. رولینگ استون جان اعتراف میکند که در زمان حیاتی که به سود شرکت میرسید، چشمش را از توپ برداشته است.
این واقعیت که جهان رولینگ استون انعکاس داده، وقایع نگاری و خلق کرده بود – که در آن راک اند رول، که سابقاً استان هیپی های کثیف و طفره برداران کمسی بود، تقریباً همه جنبه های زندگی ما را پر کرده بود و به انتخاب رئیس جمهور ایالات متحده کمک کرد (بیل کلینتون، که از جان استقبال کرد. و من و سردبیر امور ملی خود، ویلیام گریدر، پس از انتخاب او به کاخ سفید رفتیم) – اکنون رو به زوال بودیم و فرهنگ و جمعیتی که پیرامون خود جمع آوری کرده بود به میلیون ها ژانر خرد تقسیم شده بود (تسریع شده توسط واکمن، آیپاد، و رسانههای اجتماعی، از جمله عوامل دیگر) نقش زیادی در همه اینها داشتند. جان واقعاً با این موضوع مخالف نیست. او یک بدخواه نیست که در آسیابهای بادی کج میشود و تلاش میکند همه ما را به دوران طلایی بازگرداند (آمریکا را دوباره به سنگ کنید!).