امروز یک پایه خاکستری شیری انتخاب کرده ام که وقتی نور درست به آن برخورد می کند به صورتی نزدیک می شود، که توسط یک طناب چرمی آلابستر حلقه شده است. در حالی که جعبهای از دکمههای طلایی و نقرهای را غربال میکنم تا تزیین کامل قطعهام را بیابم، آرمندریز به زیر میز کارگاهش میرسد تا جعبهای پر ببرد. ده ها گزینه وجود دارد. من به سمت یک قطعه سه شاخه با پرهای قهوه ای، سفید و سیاه جذب می شوم تا ظاهر مینیمالیستی خود را محکم کنم. همانطور که آرمندریز آخرین تنظیمات را روی کلاه من با چکش زدن یک سری دکمه های فلزی انجام می دهد – و دوستانم طرح های خود را محکم می کنند در حالی که حواس پرت های قدیمی و کمربندهایی که دیوار را پوشانده اند پرت می شوند – نمی توانم لبخندی به هارمونی این کلاه نزنم. عصر کاملاً بیبرنامه، کاملاً بداهه، هیچ کشور و فرهنگی دیگری نمیشناسم که هنرمندی مانند آرمنداریز آنقدر آزادانه استودیوی خود را برای یک مهمانی طراحی جدید باز کند. این جشن و حتی کمی آشفته است. آن نیز کامل است.
از شرابسازیهای طبیعی تا بوتیکهای خانههای ییلاقی، سان میگل دی آلنده یک پایتخت خلاق نسل بعدی است.
در بین جرعههای آبجوی من، آرمندریز به من میگوید که چگونه استودیوی خانگی خود را چهار ماه پیش راهاندازی کرد تا راهی برای بازدیدکنندگان از سان میگل دی آلنده باشد تا با فرهنگ و آداب و رسوم سنتی گاوچران منطقه آشنا شوند. آرمنداریز با پوشیدن یک سومبررو کاملاً مشکی با طراحی خود و شلوار جت مشکی که در جای خود با یک کمربند چرمی ضخیم با سگک طلایی در جای خود قرار گرفته است، توضیح می دهد که چگونه ترجیح می دهد از یکی از سه ماده برای ساخت کلاه خود استفاده کند: پشم بولیوی، خز خرگوش مکزیکی. ، و برگ خرما مکزیکی. در طول تجربههای سفارشی نه چندان متفاوت با تجربهای که من و دوستانم اکنون از آن لذت میبریم، او حتی مهمانان را در ساخت کلاه خود راهنمایی میکند، با این گزینه که با شکل دادن و بخار دادن به لبه خود، تجربه تعاملیتری داشته باشند.
درست بعد از غروب آفتاب در سان میگوئل دی آلنده است، و سرمای دلپذیر بیابانی از قبل بر روی شهر سنگفرش رنگارنگ فرود آمده است. اینجا، در قلب ارتفاعات مرکزی مکزیک، به استودیوی خانگی آلخاندرا «سوکی» آرمنداریز، طراح کلاه متولد سونورا رسیدم. پس از شریک شدن کوکتلهای آن طرف خیابان در بار پشت بام، بکب – با سرپرستی شریک زندگیاش، میکسشناس مشهور فابیولا پادیلا- من و دوستانم به طور تصادفی به سمت کارگاه او، فقط چند بلوک دورتر، حرکت کردیم. با باد، از یک در چوبی ضخیم با نمای بی تکلف گذشتیم تا به استودیو رسیدیم، اتاقی زیرزمینی که با زینهای کابوی کهنه، سقفهای فلانل با طرحهای هندسی و کمربندهای نقرهای و فیروزهای آنتیک پوشیده شده بود. هنگامی که آرمنداریز آبجو را از یخچال می گیرد، موسیقی نورتنیو از بلندگو بلند می شود. او درپوش یک بطری را با چکمه های چرمی غبار آلودش برمی دارد و به من می دهد. در حالی که کف زدن های تبریک در سراسر اتاق به گوش می رسد، لبخندی روی صورتش می نشیند.