اثر متحرک نقاش اسپانیایی ایزابل کوینتانیلا در مادرید مورد توجه قرار می گیرد


این نقاش بخشی از رئالیست های مادرید، حلقه دوستان – یا در برخی موارد اعضای خانواده – و هنرمندانی بود که ماریا مورنو (1933-2020)، برادران خولیو (1930-2018) و فرانسیسکو لوپز هرناندز (1932) را نیز شامل می شد. -2017)، اسپرانزا پارادا (1928-2011)، آمالیا آویا (1930-2011)، و احتمالاً شناخته شده ترین آنها، آنتونیو لوپز (1936). اگرچه آنها تمایلی عمدی برای تشکیل یک گروه خلاق نداشتند، اما آنها در یک ژانر تصویری بسیار خاص (رئالیسم)، یک لحظه تاریخی (نیمه دوم قرن بیستم) و یک شهر (مادرید)، شرایطی که به طور ارگانیک به اشتراک گذاشته بودند، به اشتراک گذاشتند. آنها را به ایجاد جامعه ای هدایت کرد که همه از آن بهره مند شدند. با این حال، در مورد کوئینتانیلا، به دور از متوسل شدن به مناظر حماسی و با فرمت بزرگ پر از جزئیات مورد علاقه همسالانش، او از ابتدای زندگی حرفه‌ای خود بر روی مسائل صمیمی و خانگی – چیزهای در دسترس – تمرکز کرد. دستکش، گیاهان، لاک ناخن یا عینک های Duralex فوق الذکر. اشیاء او به همان اندازه فروتنانه و جهانی بودند، به همان اندازه که روایی بودند. او باید همیشه چیزهایی را نقاشی کند که احساسات را برانگیزد، [things] که او با آنها ارتباط دارد زیرا آنها اشیاء روزمره هستند. او به آنسوی نگاه نمی کند، او به اطراف خانه نگاه می کند… و همه آنها اشیایی هستند که پسرش هنوز هم حتی امروز نگه می دارد. Leticia de Cos Martín، متصدی نمایشگاه توضیح می‌دهد که در کوچک و ساده، احساس و دعوت به نقاشی را پیدا می‌کند.

همچنین فضاهایی وجود دارد که به همان اندازه شخصی و غیرعادی هستند – حیاط یا اتاقی در خانه خودش – که اگرچه در نقاشی‌های کوئینتانیلا همیشه خالی است، اما حاوی سرنخ‌هایی درباره افرادی است که در آن‌ها زندگی می‌کنند، مانند یک بانوج (متعلق به پسرش). فرانچسکو)، ظروف نقاشی (متعلق به او یا شوهرش، مجسمه ساز فرانسیسکو لوپز هرناندز)، یا یک چرخ خیاطی (اشاره به مادرش، که به عنوان یک خیاط برای حمایت از ایزابل و خواهرش پس از مرگ پدرشان در جریان مدنی اسپانیا کار می کرد. جنگ). اظهاراتی از او وجود دارد که در آن او گفته است که مورد علاقه او نیست [art] مقامات چون او عینک های Duralex را رنگ می کرد و این قابل صادرات نبود. دو کوس مارتین می گوید: این یک طبیعت بی جان هلندی با کریستال بوهمی و چینی خوب نبود. این حکایتی است که در مورد آزادی هنرمند و اعتقاد قوی که او را وادار به نقاشی کوچک و (ظاهراً) بی‌اهمیت کرد، با وجود محبوبیت محدود اثر در آن زمان، به خوبی صحبت می‌کند.



منبع